کاش یه کلاه کابویی داشتم
کاش یه کلاه کابویی داشتم

کاش یه کلاه کابویی داشتم

اندر احوالات سی سالگی، قسمت ۲

تا چن وقت دیگر وارد سی سالگی میشوم
آخرین سال از دهه سوم زندگی
از تمام این سه دهه تنها یک تصویر در پستوی ذهنم هست که شاید خیلی قابل اعتماد نباشد،شاید ساخته و پرداخته ذهنی باشد که فکر میکند سه دهه زیسته و سعی میکند یک دنیای سی ساله را تصور کند...
در میان حیات و سالهای کودکی
یک مدرسه بتنی با پناه گاهای بر جای مانده از جنگ
جنگ سه سالی میشد تمام شده بود که به مدرسه رفتم
زنگ فارسی،ورزش،املاء ، علوم و ریاضی
آب اگر به صد درجه برسد میجوشد بابا لابد نان داد آخرش هم نفهمیدیم تصمیم کبری عملی شد یا نه ،اصول دین مهم است یا فروعش
آن روزها دایی و خاله و عمو عمه رنگ و بویی دیگر داشتند

نظرات 1 + ارسال نظر
جلبک خاتون دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 18:58

هممم...قشنگ بود :)
خیلی!

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد