خدا

آل پاچینو در وکیل مدافع شیطان:

بگذار در مورد خداوند یک کمی اطلاعات به تو بدم.
خداوند دوست داره که مراقب همه چیز باشه.
اون یک دلقک ه.
فکرش رو بکن.
اووون به انسانها غریزه میده.
اون این هدیه فوق العاده رو به تو میده و بعد چیکار میکنه ؟
قسم میخورم که این کارو برای سرگرمی خودش میکنه...
و همینطور برای عالم شخصی خودش...
درست مثل یک فیلم کمدی...
اون قوانین رو برخلاف غرایز تنظیم میکنه.
این کار در واقع یک وقت گذرانی دائمیه.
نگاه کن ولی دست نزن.
دست بزن ولی امتحان نکن.

مزمزه کن ولی نخور.

وقتی داری از این پا به اون پا می پری ، اووون چیکار میکنه ؟
اون فقط این رفتار رو به تمسخر میگیره.
اون یک موجود خبیثه!
اون یک سادیسمیه.
اون در واقع یک مالک غایبه.
چنین چیزی رو باید پرستش کرد ؟ هرگز!

یازده دقیقه

برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس می‌گیرم.
یک ساعت در واقع اغراق است.
اگر در آوردن لباس‌ها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت درباره‌ی
مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را کنار بگذاریم، کل این مدت می‌شود
یازده دقیقه رابطه‌ی جنسی.
یازده دقیقه ... !!!  

یازده دقیقه لعنتی...
دنیا دور چیزی می‌گردد که فقط یازده دقیقه طول می‌کشد!!
به خاطر این یازده دقیقه در یک روز 24 ساعته!!
(با این فرض که همه‌ی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و
دروغ)، مردم ازدواج می‌کنند،‌خانواده تشکیل می‌دهند، گریه‌ی بچه‌ها را
تحمل می‌کنند،مدام توضیح می‌دهند که چرا دیر آمده‌اند خانه،
به صد تا زن دیگر نگاه می‌کنند با این آرزو که با آن‌ها چرخی دور
دریاچه‌ی ژنو بزنند،برای خودشان لباس‌های گران می‌خرند و برای زن‌هایشان
لباس‌های گران‌تر،
به فاحشه‌ها پول می‌دهند تا جبران کمبودشان را در زندگی زناشویی‌شان
بکنند در حالی که اصلا نمی‌دانند این کمبود چیست؟!!
برای همین یازده دقیقه است که
صنعت عظیم لوازم ‌آرایش،
رژیم‌های غذایی،
باشگاه‌های ورزشی،
پورنوگرافی،
صنعت عطر و ادکلن،
بارها و کاباره ها،
فاحشه خانه ها،
صنایع مشروبات الکلی
و... قدرت می گیرند!!
و تازه وقتی مردها دور هم جمع می‌شوند، ‌
برخلاف تصور زن‌ها،
اصلاً راجع به زن‌ها حرف نمی‌زنند.
از کار و پول و ورزش حرف می‌زنند ... !!!
یک جای تمدن بشری ما ایراد اساسی دارد!!!
یک جای این "آدمیت" می لنگد!!


یازده دقیقه
پائولوکوئیلو

شب مبادا

آدم واسه شب مبادا باید یه شیشه مشروب داشته باشه

سقوط

ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ می کنند:
ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ.

ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛

اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!

ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود
.. نه گلوله ای شلیک می شود، و نه حتی نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود'!

. ..هلاکت به دست خودمان ، نه گلوله ای ، نه نیزه ای...