زندگی را زمانی باختهای که وقتی چشمت را باز میکنی میبینی در دهه چهارم زندگیات هستی، میبینی دیگر خبری از ۲۰سالگیات نیست دلت میخواهد جوانی و نوجوانی را دوباره تجربه کنی اما دیگر آن حوصله و شور و نشاط را نداری
در دهه چهارم زندگی با واژه “تنهایی”آشنا میشوی تنهایی را با تمام وجود لمس میکنی حتی در کنار دیگران بودن هم نمیتواند خلاء تنهاییت را پر کند برای پر کردن تنهاییت دنبال کسی میگردی که مثل خودت باشد مثل خودت فکر کند اما آدما مثل اثر انگشتشان منحصر به فرد هستند
خیلی خلاصه و زیبا حال من و امثال من رو نوشتید .ممنون